شقایق هم اضافه شد
1 کاراکتر دیگه نیازه تا شروع فصل اول داستان
شقایق هم اضافه شد
1 کاراکتر دیگه نیازه تا شروع فصل اول داستان
منم هستم
خب کاراکتر ها تکمیل شد میریم داشته باشیم فصل اول داستان نفرین شده
وای خیلی امشب خسته شدیم فردا شروع کنیم ولی یکم راجبش توضیح بده
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
نفرین شده سکانس اول :
نیمه شب یكی از روزهای ماه ژولای بود ابرها جلوی ماه رو گرفته بودندو زوزه های گرگها از دور بگوش میرسید قبرستان سنتیگو مه آلود بودباران نگهبان قبرستان در حالی كه با یك دستش فانوسی را گرفته بود وبا دست دیگر قلاده سگش را بهآرامی جلوی اتاقكش قدم میزد.چهرش گرفته و تا حدودی عصبی بود با نگاهی تهدید آمیز به قبری كه روبرویش بودنگاه كرد و با صدایی لرزان گفت: واقعا مرده - باورنكردنیهسپس از جیب كت خاكیش یك روزنامه ی مچاله شده را درآوردو در حالی كه بسمت اتاقش مبرفت آرام روزنامه را میخواند :پریماه ویشلر قاتل روانی بالاخره كشته شد.همانطور كه میدانید پریماهكه تا كنون 3 بار توسط نیروهای پلیس دستگیر شده بود و هر سه باراز زندان فرار كرده بود بالاخره توسط شلیك مامور پلیس كشته شد.و در قبرستان سنتیگو به خاك سپرده شد او 13 نفر را كشتهو سابقه شرارت و دزدی و وحشی گری را در پرونده ی خود داشتوی شیطان پرست بوده و مدعی داشتن روابط با شیاطین هم بود.عده ای از دوروبریهاش میگفتند: اون خون میخوردهباران بار دیگر كاغذو مچاله كرد و با عصبانیت بسمت قبر پریماه پرت كرد.و در حالی كه به او فحش میداد بسمت قبرش رفت و با لگدهای پیاپی ابراز عصبانیت كرد.تا اینكه صدای سگ باران در حالی كه بی امان واق واق میكرد باران به خود آورد.صدای خفیفی مثل جنب خوردن چیزی زیر خاك بگوش رسید.همان لحظه یك مار سیاه باریك از وسط قبر به بیرون زد و دور پای باران پیچیدهنوز یك ثانیه نگذشته بود كه دست دراز پریماه از قبرش به بیرون زد و پای باران را گرفت.باران كه از ترس زبانش بند آمده بود مدام تلاش میكرد تا خودشو رها كنه اما بی فایده بود بدن پریماه بصورت مارگونه ای از خاك بیرون آمد و در حالی كه لبخند شیطانیش روی لبش بود گفت:با من كار داشتی بارانی و انگشتای درازشو دور گردن باران گرفت و بسمت هوا بلندش كردصورت جسد گونه ی پریماه مثل گچ بود و دور چشماش گود بودقرینه ی چشماش مثل مار نقطه ای بود
با ناخن تیز و بلندش و موهای نارنجی رنگش یه خراش روی شاهرگ گردن باران ایجاد كردكه باعث شد مقدار زیادی خون بیاد و با ولع شروع به خوردن خون كردبارن در حالی كه داشت جون میداد فریاد میزند آدم كش قاتل روانیو بعد از هر كلمه صدای قهقه پریماه بیشتر و بیشتر میشد.و در نهایت بعد از اینكه باران را خفه كرد آن را به درون گور خودش انداخت .و رویش را با خاك پوشاند سپس به درون اتاقك رفت سگ باران كه گویا ترسیده بود به اینور و آنور میپرید و زوره می كشید.پریماه از داخل اتاق یك پالتوی پوسیده و كلاه پوشید و بسمت بیرون قبرستون قدم برداشت.تا به دنیای انسان ها وارد شود
پایان فصل 1 این داستان ادامه دارد...
واااای چقد ترسناکههههه
گفته بودم که عکس هم اضافه میکنم تا بیشتر حس ترس را القا کنه
سکانش اولش ترسناک بود باقیش خیلی خیلی هیجانیه زیاد ترسناک نیست حتی عکساش
آآآآآ ینی الان من مردم؟؟؟
پریماه=قاتل روانی
خخخ آخیا
من ترسناک دوست دارم
الان ما باید چیکار کنیم سامی؟
عاقا من خیلی زود مردم.گنا داشتم خوووو
نمیشه فصل 2روهم الان بزاری؟
ووویییی این عکس چقد عجوزست
بچه ها من عکس پرفایلمم ولی اینی که. سام گذاشته نوچ نوچ و
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
من الان داشتم پست هارو میخوندم
واااااااااییییییییییی ترکیدم از خنده خیلی باحال بود عجب داستانی بشه اییییییییینننننننننننن
پریماه جونم نگفته بودی همچین ادمی هستی
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
ساااااام بیا فصل 2روبزااااار دیگهههههه
خب بریم واسه فصل دوم
نفرین شده (سکانس دوم)پریماه ویشلر.مرد ولگرد كه دیگه مستی از سرش پریده بود با ترسیبی نظیر فریاد زد:نههههههههه و شروع به دویدن كرد درست جلوش در یك كوچه ی تاریك
پریماه از داخل اتاق یك پالتوی پوسیده و كلاه پوشید و بسمت بیرون قبرستون قدم برداشت.تا به دنیای انسان ها وارد شود در داخل خیابان یك ولگرد كه از قضیه بی خبر بود در حالی كه از مستی تلو تلو میخورد و آواز میخوند رو به پریماه گفت: هی تو عوضی كی بهت اجازه داده تو قلمرو من قدم بزنی؟ پریماه كه لبه ی كلاهش رو بالا داد با صدای بی روحش گفت:
پریماه جلوش ظاهر شد و همانطور كه همیشه آدم می كشت ناخانهای شكسته و كج و كولش كه در اثر شكستگی مثل شمشیر تیز بود داخل گلوی مرد كرد و در حالی كه مثل فواره از رگهاش خون میریخت
دیوانه بار خونش رو مكید و بعد از كشتنش در حالی كه آن لبخند شیطانی رو بر لب داشت لبه ی كلاه رو پایین داد و به بسمت پناهگاه ناشناخته اش رفت.داخل خونه اش پر از تار عنكبوت و كثیفی بود با نشانهای 666 و شیطانی
با خستگی به داخل تخت خواب خاك آلودی كه بشكل تابوتی سیاه بود رفت و خوابید.
صبحی آفتابی شروع روز بعدی بود ملکه شیشه ای یكی از دوستان و آدمهای سابق
پریماه كه عامل ماثری در دستگیری پریماه بود باخیالی آسوده مشغول صرف صبحانه بود.
او كه در گذشته در ۲ تا از قتلهای پریماه دستیارش بود وقتی فهمید یكی از مقتولین
برادر خودش بوده كه بخاطر باج ندادن به پریماه كشته شده بود اظهار پشیمانی كرد
و بعد از رفتن به كلیسا و توبه كردن دشمن خونی پریماه شد و او را لو داد.خودش هم
مدتی بعنوان همدستش در زندان بود. او با خوشحالی در حالی كه روزنامه را میخواند
گفت: تموم شد بالاخره تموم شد خداروشكر.
سپس تلویزیون رو روشن كرد و در همان موقع اخبار از قتل یك مرد ولگرد در خیابان
خبر میداد او به سبك مقتولین پریماه ویشلر كشته شده بود.کلانتر ایالت مرکزی عسل دستور پیگیری این قتل را داده بود و وعده به دستگیری پریماه داده بود ملکه شیشه ای در حالی كه لغمه اش در گلوش پرید و سرفه میكرد تلویزین را خاموش كرد.
یك لحظه احساس كرد كسی پشت سرشه همین كه آمد سرش را برگردونه
ضربه ای محكم بهش برخورد كرد و بی هوش شد.
پایان فصل 2 این داستان ادامه دارد......
ویرایش توسط sam127 : 09-05-2015 در ساعت 03:21 PM
اینم از فصل دوم
عجب داستانیه اقای سام
پریماه قاتل خون اشام
زودتر میگفتید اعلام امادگی نقش میکردم خخخ
در نقش روح خخخ
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
اقا ترخدا داستان وسطش عاشقانه بشه
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
منم هستم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)